ژرار دوپاردیو، بازیگر برجسته فرانسوی در آستانه محکومیت افتتاح باشگاه ادبی سیمرغ به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی بزرگداشتی برای هنرمندی که صداقت و عشق به مردم، بخش جدایی‌ناپذیر از هنر اوست افتتاح باشگاه سیمرغ در آرامگاه فردوسی | محفلی برای شاعران و نویسندگان نوجوان تصویری از ریشه‌های نور در اقیانوس ژرف عرفان | نگاهی به نمایشگاه نقاشی و حجم در نگارخانه آسمان مشهد ادای دین هنرمندان مشهدی به شهید جمهور | درباره یک هم آفرینی هنری به مناسبت اولین سالگرد شهادت آیت الله رئیسی نصرالله مدقالچی در آستانه جراحی | آماده‌سازی برای دوبله فصل جدید «آن‌شرلی» فعالیت «تلویزیون اینترنتی همشهری» بدون مجوز! همکاری مهران احمدی، امین حیایی، هادی کاظمی و مهران مدیری در فیلم سینمایی زالو شیوا ارسطویی، نویسنده و شاعر، به خانه ابدی بدرقه شد «شاهنامه»، کتاب راهنمای حکومت داری | درباره کتاب «استقبال از شاهنامه در سده‌های میانه به سانِ آینه پادشاهان» برگزاری یازدهمین دوره کنگره شعر «از توس تا نیشابور» در مشهد + فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ کارگردان فیلم پدرخوانده، یک هتل سینمایی راه انداخت تجربه‌گرایی در هنر | گفت‌و‌گو با احسان عظیمی‌مجاور، هنرمند ایرانی درباره فیلم «انفجار در قطار گلوله‌ای»، اکشن نفس‌گیر ژاپنی که نتفلیکس را تکان داد «شب‌های برره» محبوب‌ترین سریال ایرانی در سایت جهانی فروش تئاتر‌های روی صحنه مشهد از ۲۹ میلیارد ریال عبور کرد (۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی | وقتی چند خورشید در آسمان باشد، سایه ات را چگونه می جویی؟ (بخش اول)

  • کد خبر: ۳۰۴۳۴۴
  • ۱۸ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۶
آموزش داستان نویسی | وقتی چند خورشید در آسمان باشد، سایه ات را چگونه می جویی؟ (بخش اول)
شاید با خودتان فکر کنید که یک روایت پیچیده چه مزیت‌هایی نسبت به یک روایت ساده می‌تواند داشته باشد. در اینجا، یک مزیت بزرگ وجود دارد و آن هم داشتن پتانسیل بالا برای درهم تنیدگی بیشتر ماجرا‌ها و پیداکردن برگ‌های برنده بیشتر است.

وقتی در یک جمعیت شلوغ کسی را گم می‌کنیم، پیداکردنش کاری سخت‌تر است تا هنگامی که او را در یک سالن بزرگ و خالی گم می‌کنیم. این وضعیت درباره روایت‌ها هم صدق می‌کند: وقتی خط‌های روایت متعدد و پیچیده شوند، مخاطب سردرگم می‌ماند و برایش سخت خواهد بود که قدم بعدی نویسنده را حدس بزند، اما، در روایت‌های تک خطی و ساده، او تمام هم وغمش را می‌گذارد تا هزاران حدس و احتمال را برای خودش ردیف کند که ماجرا به این سمت کشیده می‌شود یا بی شمار سمت دیگر؛ همین است که مبحث «داستان فرعی» در روایت‌ها را وزن می‌دهد و به اهمیتش اضافه می‌کند.

داستان فرعی خط روایت را شاخه شاخه می‌کند و برای مخاطب جذابیت مضاعف ایجاد می‌کند: ازیک طرف، چاره بسیار هوشمندانه‌ای برای روایت‌هایی است که دچار یکنواختی و سادگی شده‌اند و روایت را از حوصله سربرشدن نجات می‌دهد، چون سوییچ شدن مخاطب از یک فضا به فضای دیگر و دنبال کردن هم زمانِ دو یا چند خط روایت باعث می‌شود که او لذت بیشتری از دنبال کردن ماجرا‌ها ببرد.

این یعنی شما قصه گویی قَدَر هستید و فرازونشیب اتفاقات را خوب می‌توانید کنترل کنید، و مخاطب هم حتما از این تکاپو حظ خواهد برد. ازطرف دیگر، داستان فرعی باعثِ بیشترشدنِ پیچیدگی در دنیای روایت می‌شود. 

شاید با خودتان فکر کنید که یک روایت پیچیده چه مزیت‌هایی نسبت به یک روایت ساده می‌تواند داشته باشد. در اینجا، یک مزیت بزرگ وجود دارد و آن هم داشتن پتانسیل بالا برای درهم تنیدگی بیشتر ماجرا‌ها و پیداکردن برگ‌های برنده بیشتر است. دراین زمینه، شاید نام بردن از رمان بزرگ «نغمه آتش و یخ»، از نابغه بزرگ، جرج آر. آر. مارتین، خالی از لطف نباشد: تمام غافلگیری‌های این رمان برای مبهوت کردن مخاطبانش مدیون خط‌های روایی مختلف و شاخه شاخه شدنِ ماجراهاست.

نکته جالبی که ازمنظر تجربه نویسندگی در این وضعیت وجود دارد این است که نویسنده‌ها برای نوشتن آثارشان همیشه تمام نقشه را از قبل نمی‌دانند. یعنی بخش زیادی از آثار هنری فرایندی تکوینی دارند؛ درحین خلق و در پروسه شکل گیری است که بعضی تصمیم‌های مهم گرفته می‌شود. در بسیاری مواقع، نویسنده‌ها درحین نوشتن یک روایت است که جرقه‌هایی در ذهنشان زده می‌شود و باعث می‌شود که نتیجه کار با آن چیزی که در ابتدا فکر می‌کرده‌اند زمین تا آسمان فرق داشته باشد.

وقتی نویسنده به دنبال ایجاد خط‌های روایی متعدد در داستانش باشد، ورود به شاخه‌های روایی دیگر که در موازات با ماجرای اصلی پیش می‌روند باعث ایجاد چنین زمینه‌ای می‌شود و ذهن نویسنده را درگیر مکاشفه‌هایی می‌کند که هرلحظه ممکن است مسیر داستان را در جهتی جدید و هیجان انگیز بچرخاند؛ و چه چیزی در تجربه نویسندگی از این بهتر، که باعث افزایش تجربه و به نوعی خودآموزی برای نویسنده می‌شود؟!

و، درنهایت، ایجاد خط‌های روایی متعدد یک آنتی تز قدرتمند برای جلوگیری از لورفتن داستان برای مخاطب است. وقتی خط‌های روایی در موازات باهم حرکت می‌کنند، مخاطب گیج می‌شود و نمی‌تواند حرکت بعدی شمای نویسنده، شخصیت‌ها و ماجرا‌ها را حدس بزند، و کم کم پیش بینی قصه از کنترلش خارج می‌شود. این یعنی دست شما به عنوان نویسنده همیشه از مخاطبتان جلوتر است، و این پتانسیل را برای شما به وجود می‌آورد که بتوانید مخاطب را غافلگیر کنید و برگ برنده هایتان را بهتر پنهان کنید.

درعین حال، وضعیت مخاطب، درمواجهه با روایت‌های چندخطی، شبیه به همان مثال بالاست که انگار کسی را دربین جمعیتی انبوه گم کرده باشد، و به آدمی سردرگم می‌مانَد که در هزارتوی روایتی که شما شکل داده‌اید گیر افتاده است، به نحوی که حس می‌کند هرلحظه ممکن است شیئی یا جمله‌ای یا حتی کلمه‌ای که گمان می‌کرده بی اهمیت است باعث چرخش ماجرا‌ها و روشدن چیز‌هایی شود که اصلا فکرش را هم نمی‌کرده است.

این شکل از به چالش کشیدنِ خواننده‌های داستان لذتی عمیق در آن‌ها ایجاد می‌کند؛ و این کلنجاررفتن با روایت یعنی تأثیر درونی ماندگارتر برای کتاب‌ها (که خیلی از کارشناسان اعتقاد دارند غایت یک اثر هنری یا ادبی همان است).

درادامه، باید به سراغ این سؤال‌ها برویم:

  • آیا داستان فرعی باید با داستان اصلی ارتباط داشته باشد؟
  • اگر وجود یک ارتباط الزامی است، این ارتباط از چه نوعی باید باشد؟
  • آیا در تمام داستان‌ها نیاز به داستان فرعی داریم؟
  • آیا داستان یا داستان‌های فرعی در داستان کوتاه و رمان به یک شکل نوشته می‌شوند؟
  • و چند سؤال دیگر.

با احترام عمیق و همیشگی به دریای عمودایستاده.

اولین در نام خودش، کسی که هرروز به او فکر می‌کنم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->